قسمت نوزدهم جومونگ
گوموا به جومونگ میگه این گوسان کجا بوده که ما شاه مملکتیم چیزی در موردش نمیدونیم که جومونگ میگه من هم نمیدونستم مامان از باباش شنید و من هم پیرو همین مطلب سوسونو شیرش کردم با هم رفتیم اونجا.گوموا میگه در مورد سوسونو شنیدم بود ولی الان معلومه که کمالاتش از یون تابال بیشتره و بعدش میگه همه رزه هاتون در بیارین برای مهمونی به این مناسبت آماده شین .نمکها هم بین مردم پخش کنید .این بین تسو و یونگ پو هم در حال خود خوری هستن
گروه یون تابال به مقرشون بر می گردن و از کارهای که کردن میگند که یون تابال میگه خبرها بهم میرسید قربون سوسونو برم که با این کارش میخمون توی بویو محکم کوبید .عمه سوسونو چه رییونگ از گیرو ( در زبان اصلی کهروهه که با تلفظ زیرنویس لاتین زمین تا زیرزمین فرق داره) اومده
متحدین عزا و ماتم گرفتن و ملکه از فرط عصبانیت دیگه خدا رو بنده نیست این بین چونگو (ندیمه ملکه) میگه که مردم همه کار جومونگو تحسین میکنند چون با این کار جومونگ برای نسلهای بعد هم نمک هست که ملکه میگه مردم غلط کردن با تو باهم دیدین یه الف بچه چطور همونو دور زد اگه جومونگ ولیعهد بشه من توی قبر که برم هم آروم نمیشم.تسو هم میگه بابا بس کنید نشستین اینجا همه اش حرفهای دشمن شاد کن میزنید مگه حال اون شق القمر کرده خودم حالشو میگیرم شما صبر کنید
تسو میاد بیرون و روی این موضوع فکر میکنه که همون موقع سوسونو و جومونگ با خنده از اونجا رد میشند تسو هم رگ غیرتش در حال ترکیدن همه چی یادش میره
جومونگ میخواد سوسونو رو ببر پیش مامانش که سوسونو میگه باشi برای بعد الان سر وضعم خوب نیست جومونگ میگه بیا بریم مامانم مثل خودم خاکیه
خلاصه سوسونو رو میبره پیش مامانش و این از خوبیها اون و داستان نجاتش میگه و اون از خوبیها و نجات دادن این میگه و قضیه میره تو عشق و از این حرفها که سوسونو میگه باید بروم به بابام سر بزنم
یوهوا به جومونگ میگه احساس نکردی باید انگشترو بهش میدادی که جومونگ هم سرخ میشه و میگه هنوز نه زوده
یونگ پو هم کفری میره خونه دوچی و بابت خبر دروغش شمشیرو میکشون توی موهاش و موهای دوچی هم پخش میشه توی صورتش و میگه دیگه منو با تو کاری نیست . دوچی هم داغ دلشو تو سر هان دانگ خالی میکنه
در خونه یون تابال رییس پیل از رشادتهای سوسونو و حمایتهای سایونگ از اون میگه و سایونگ هم میگه سوسونو انگار از شما شجاعتره که اوته میگه این شجاعت نیست بلکه خریت از روی احساسه شانس اورد اگه من جای بئ مانگ بودم همه شونو میکشتم تا عبرتی برای عوام بشه
بعد از جلسه سایونگ به یون تابال میگه بالاخر دخترت انتخابشو کرده و عاشق جومونگ شده
موقع دادن حقوقها رییس پیل به هیپبو دو تا کیسه میده و میگه سایونگ سفارشوتو کرده که ماری و اویی هم خنده شون میگیره
اویه هم سری به بویونگ میزنه که در حال کلفتی و لباس شستنه و میاد بره که بویونگ میبیندش و در مورد احوال جومونگ میپرسه که اویه میگه اون که هیچ وقت بهش بد نمیگذره و همه حقوقشو میده به بویونگ و میره
هیپبو و ماری که قراره به ضیافت شاه برند دوباره یاد رویاشون افتادن ولی اویه که از دست بویونگ و کارهاش ناراحت نشسته یه گوشه و میگه من نمی یام
عمه سوسونو به سوسونو کمک میکنه تا برای مهمونی آماده بشه و بهش میگه خبر عاشق شدن شازده های بویو به گوشمون توی گیرو رسیده اگه خواستی شوهر کنی یکو انتخاب کن که برای آینده مون فایده داشته باشه .سوسونو هم از جومونگ و رابطه اش با اون برای عمه اش میگه که احساس میگرده این رابطه با تمام روابطی که داشته فرق میکنه و اگرنه همچین دل و جراتی نداشته برای معامله بره پیش بئ مانگ
جومونگ سری به کارگاه میزنه و بعد از خوش وبش با موپالمو میگه از حال تمام فکرو ذکرمون میشه ساخت شمشمیر فولادی
یومی یول هم به جای اماده شدن برای شرکت توی مراسم دوباره سو ریونگو تنها گیر اورده و بهش میگه جومونگ که دیدی فکر میکنی که اون باعث اون نیروی عجیبیه که بهت وارد میشه اونهم میگه همچین احساسی دارم ولی مطمئن نیستم یومی یول میگه اون پچه خوبیه مشکل بویو رو حل کرده ولی باید ببینم خوبیتش برای بویو بد بیاری نداشته باشه
مأورییونگ هم میاد اونجا به یومی یول میگه آماده شو بریم مهمونی نکن این کارو رو خوبیت نداره اما یومی یول لجو لجبازی میگه نمیایم تو جای من برو
مأو رییونگ هم میره پیش رفقهاش و جریانو میگه اونها هم میگند این یومی یول هم با این کارهاش ما رو بدبخت میکنه میره همون بهتر که شما جای اونو بگیری ملکه هم راضیه مأور رییونگ هم که هنوز دل و جرات این کارها رو نداره میگه اینقدر این حرفها رو بزنید تا یومی یول بفهمه بابامون در بیاره تعیین کاهن اعظم دست اون بالاییهاست نه دست ما
ملکه سر راه یوهوا رو میبینه و میگه یه بار پسرت توی عمرش تونست یه کار مثبت انجام بده و یه ذره نمک برامون بیاره ولی سابقه اش ایتقدر خراب که با این کارها پاک نمیشه که یوهوا فقط میگه شما نگران نباش من مراقبشم که دوباره گندی نزنه و همین روالو ادامه بده
یون تابال و اهل و عیالش برای شرکت در ضیافت میاند به قصر
یونگ پو هم پیرو موفقیتهای جومونگ خیلی ناراحته و نمیخواد توی مراسم شرکت کنه که تسو میگه از بس خری با این کارهات بیشتر هیزم به آتیش دشمن میرزی باشو بریم تا بیشتر آبرمونو نبردی
مراسم شروع میشه اینهم از مطارب و روقاص (برین تو بر جمع مکسر )
یه طرف جماعت موفق وشادان
و این ور جماعت روپوز خورده
شاه به این سه تا میگه بیان جلو و به یک به یکشون از شراب مخصوص خودش میده و به پاس خدمت بزرگ جومونگ میگه میتونی الان هر درخواستی داری بکنی که کسی چیزی نمیگه ولی وزیر بو یاد ولیعهدی میوفته از جاش بلند میشه که گوموا میگم نترس این موضوع ولیعهدی توش نیست بشین جلوی مهمونها آبرمون رو بردی و خیال خیلیها راحت میشه
جومونگ هم میگه زحمت اصلیو سوسونو کشیده اونه که باید خواسته شو بگه که سوسونو میگه من دلم میخواد رابطه گیرو و بویو همیشه بر قرار باشه که شاه هم بهش این قولو میده
تسو ، ناور میفروسته سراغ سوسونو تا باهاش حرف بزنه .وقتی سوسونو میاد میگه خوشحالم که سالم برگشتی همین سالم برگشتنت کمک بزرگی به بویوه وقتی موضوع رو فهمیدم میخواستم بی خیال همه چی شم بیام کمکت ولی مسائل روزمره مملکت و ولیعهدی نذاشت در عوض تلاشمو میکنم تا شاه بشم انوقت تو رو ملکه میکنم .و همین طور که تسو برای سوسونو از آینده کاریش میگه جومونگ هم اونها رو میبینه
تسو به مامانش میگه اینجا که نشد کاری بکنیم باید برم هیون تو (زوان تو) شاید اونجا شد خاکی توی سرم کنم چون با یانگ جونگ حمکران اون نیمچه رفاقتی داریم و قول کمک داده مامانش هم قبول میکنه و میگه برو فرصتو از دست نده تسو میگه باید برم اونجا از دلشون در بیارم این چند روز حواست باشه کسی چیزی در این مورد نفهمه
شاه جومونگ صدا میزنه و میگه آفرین بابا منو امیدوار کردی حالا یه کار مهم برات دارم یه نامه نوشتم برای یانگ جو ازت میخوام تو به عنوان فرستاده من این نامه رو بهش بدی واختیار تام داری هر چی خواستی بهش بگی برو ببینم چی میکنی جومونگ هم میگه اخه منو چه به این حرفها این کاره تسو ملکه منو میکشه که گوموا میگه حرف نباشه و به ژنرال هوک چی هم میگه فردا صبح با جومونگ میرن هیون تو
خبر به ملکه میرسه و کم مونده که منفجر شه و میگه کارهاشو میبنید میخواد منو زجر بده دفعه قبل که تسو رفت اونجا و مشکلو حل کرد فقط گفت کارت خوب بوده اما حالا جومونگ با کمک یه گروه یه کاری کرده فقط کم بود جاشو بده به جومونگ خدا منو از دست کارهای این شوهر مرگ بده . و میخواد بلند کنه بره پیش گوموا که جلوشو میگیرند
در این رابطه جلسه وزیران تشکیل میشه و همه نگران ایند که جومونگ تازه کار چطور میخواد از پس روابط دیپلماتیک بر بیاد که وزیر بالگوئه میگه باید تسو که مثل خود یانگ جو مامولکه میرفت این بچه که چیزی بارش نیست که بقیه وزیران خلاف اینو میگند و ژنرال هوک چی میگه هر چی ما بگم فایده نداره حکم شاهی و مرگ الهی
وزیر بو میره پیش گوموا تا ته توی کارو در بیاره که گوموا میگه تو چرا اینقدر میترسی فکر کردی میخوام جومونگ بکنم ولیعهد من میخوام به همه شازدها فرصت کار کردن و تجربه اندوزیو بدم تا وقتی یکیشون ولیعهد شد بقیه کمکش کنند نه این بی دست و پا تربیت شن و همدیگه رو بکشند .راستی یومی یول چرا نیومده بود قهر کرده که وزیر بو میگه شما دلشو شکستین اون حرفها رو بهش زدین ولی داشت دوباره براتون دعا میکرد دل خدایا به خاطر اون بدرد اومد شما چیزی احساس نکردین و میاد حرفها یومی یولو میزنه که گوموا میگه غلط کردم بابا برو بیرون
وزیر بو میره پیش یومی و دوباره در مورد آینده بویو حرف میزند که وزیر بو میگه جومونگ گاز رقابتو گرفته و همین روزهاست ولیعهد شه که یومی یول میگه اون نباید توی بویو باشه چه برسه که ولیعهد شه اون همون شومی هئ موسو رو داره جلوی خورشید بویو رو گرفته و کمان دامولو شکسته اون پسر هئ موسه نه شاه و اینطور جومونگ رسماً وارد لیست سیاهشون میشه
سوسونو هم قبل از خواب به حرفهای تسو و ملکه شدنش فکر میکنه
فردا صبح گوموا شمشیر طلایی خودشو به جومونگ میگه و میگه برو ببینم بابا چکار میکنی جومونگ هم راه میوفته
سر راه سوسونو اومده دیدنش
توی بازار هان دانگ بئ مانگو میبینه و بهش میگه داشتیم این بود توافقمون که بئ مانگ میگه جمع کن ببینم کدوم توافق کدوم قرارداد تو که چیزی نمیفهمی اگه میفهمیدی الان تو سری خور نبودی با آزادی کردن جومونگ اینقدر سود کردم که دیگه راهزنی نمیکنم
دوچی که کفگیرش ته دیگ خورده به بویونگ میگه تو قبلاً توی معبد قصر بودی یه راهی برام پیدا کن برم پیش یومی یول تا توبه ای کنم و به درگاه خدایان متوسل شم بلکه اونها به دادم برسم که بویونگ میگه اون شخصی کار نمیکنه باید بری دنبال رمالها دوچی هم میگه لازم نکرده برو پی کارت .دوچی میزنه توی سر خودش و میگه خاک بر سرم که همین موقع هان دانگ میاد اونجا که دوچی میخواد بندازش بیرون اما هان دانگ یه راه حل بهش میگه تا دوباره مخ یونگ پو رو بزنن
تسو میرسه هیون تو و یانگ جو کلی تحویلش میگره و تسو جریانو میگه یانگ جو میگه اگه به خودم میگفتی سر جومونگ زیر آب میکردم تا دیگه این کارهاو رو نکنه تسو میگه همین دیگه اگه من خبر داشتم که این طور نمیشند زیرآبی رفت و اومد تا کسی نفهمه
تسو که توی غربت احساس تنهایی بهش دست داده ناور رو هم پیاله میکنه و میگه میبنی حال روزمونو اینطور یواشکی با خفت اومدم دست به دامن دشمن شدم بزار شاه بشم یه بابای از اینها در بیارم تا بفهمند که من کی بودم
در همین اثنا جومونگ هم میرسه هیون تو و نامه گوموا رو میده به یانگ جو که توش نوشته دیگه رابطه ای نمیخوام باهاتون داشته باشیم و اینقدر تو کارمون فضولی نکن بد میبینی یانگ جو هم میگه کمکهای ما هم کشک حالا دیگه یادتون رفته چی بودین و چی شدین نامه میفرستین و تهدید میکنید خاک بر سر من که تو یه الف بچه اومدی منو تهدید میکنی جومونگ هم که حسابی جو گرفته شده میگه پیاده شو باهم برین دولت هان که فقط یا دردسر داشت برامون یا تهدید نمیدونم تو رو چه کار کردن که اینطور براشون دم تکون میدی تو مثلاً شازده یه قوم بودی .الان هم حواستون باشه کار اشتباهی کنید میایم جنگ
تسو میاد دیدن جومونگ که جومونگ میگه اینجا چه کار میکنی تسو میگه به تو چی به یانگ جو چی گفتی که اینطور کفرش دراومد جومونگ که هنوز توی جوه میگه به تو مربوط نیست (این به اون در) الان من فرستاده مخصوص شاهم و به همین عنوان هم میخوام بدونم تو اینجا توی کشور دشمن چه میکنی تسو که آمپرش رفته بالا میگه بعد از مدتها یه کاری تونستی بکنی فکر کردی همه چی تمام شد و ولیعهد شدی و اینطور دور برداشتی برامون به موقع اش حالتو می گیرم
به اویه خبر میرسه که دوچی میخواد بویونگ بفروشه به هانیها و اون هم سریع میاد ماری و هیپبو از خواب بلند میکنه و میگه بلند شین که بویونگو فروختن
و سه تایی بلند میکند میرن خونه دوچی که هان دانگ میگه دیر رسید فروختیمش .هان دانگ هم میره پیش دوچی و میگه نقشمون گرفت
اویه حسابی بهم میریزه و میگه دیدین جومونگ گفت از سفر برگردم بویونگو آزاد میکنم الان هم رفته دوباره خوشگذرونی باید تا قبل از اینکه تاجره بویونگو ببره پول جور کنم
اویه میره پیش یون تابال و میگه ده هزار سکه بهم قرض بدین بعداً براتون میارم یون تابال میگه اینهمه پولو میخوای چه کار میخواهی شورش کنی اویه میگه لازم دارم جونمو گرو میزارم یون تابال میگه از این جونها برای دادن زیاده برو من همچین پولهایی ندارم
اویه که زده به سرش میره پیش دوچی التماس که اون هم قبول میکنه و میگه باید هر کاری گفتم بکنی
دوچی هم اویه رو میبره پیش تسو تا جومونگو بفروشه . تسو هم از اویی میپرسه جومونگ این روزها چه میکنه که اویه میگه هیچی روی ساخت شمشیر فولادی تمرکز کرده که تسو بدجور ته دلش خالی میشه
کلمات کلیدی :